اقا صدرا کوچولوی ماماناقا صدرا کوچولوی مامان، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

صدرای زمان, صدرا کوچولوی قهرمان

ترانه ای برای تو

آهنگ قشنگ زندگی من صدرای من   برات شعر یه ترانه رو مینویسم...ترانه ای که همیشه و همه جا منو یاد تو میندازه...   نمیدونم چرا اون موقعی که وارد اتاق عمل شدم برای به دنیا آوردنت این ترانه مدام توی سرم تکرار میشد...   هنوزم فقط تورو یادم میاره از نیم ساعت قبل از دنیا اومدنت تا الان...ومیدونم تا آخر عمرم ادامه خواهد داشت..   خیلی وقتا به عنوان لالایی برات میخونمش و تو آروم لالا میکنی...برا دوتامون آرامبخشه!!       از من قبولش کن به عنوان هدیه شنیدنیه مامان...   میدونی تک تک ابیاتش با من و زندگی من و احساساتم مطابقت داره البته در رابطه با تو   بخون...
28 تير 1390

دونه های صورتی!!

  صدرای مامان دلبرکم خداروشکر تبت قطع شده بود و تا حدودی خیالم راحت...ولی روز بعد وقتی  بیدار شدی احساس کردم گونه هات بیش از حد معمول گلی شده اما شبیه  وقتایی بود که به علت الطاف دیگران و بوس کردنشون لپ گلی میشدی!! دم غروب با بابات رفتی حمام و حسابی آبتنی کردی.آخه عسلم شما مثل مرغابی عاشق آب بازی هستی و واسه حمام ذوق زده میشی ولی وقتی خشکت میکردم احساس کردم که کنار پاهاتم دونه های صورتی در  اومده!با سرعت کل بدنتو وارسی کردم و دونه های صورتی رو روی گردن و  پیشونی و ابروها و پایین کمرت دیدم! باز نگرانی مادرانه به قلبم چنگ انداخت! یادم بود که دکتر گفته بود اگه دونه ریخت بیرون ...
26 تير 1390

ماجرای تب صدرای شیطون

دلبند مامان دقیقا روزی که ٨ ماهت تموم شد و پا به ٩ ماهگی گذاشتی تب کردی..!! اول فکر کردم مربوط به دندونات هستش...خوشحال شدم..از هر مادری هم که  سوال میکردم میگفت بچه در آستانه دندون در آوردن تب میکنه!! ولی تب شما به نظر خفیف نمیومد و طولانی و مداوم بود...با نگرانیه مادرانه تصمیم گرفتم که  با دکترت مشورت کنیم.ولی مطب آقای دکتر شریف دو هفته تعطیل بود!انگار رفته بود سفر!میخواستم این سری شمارو حتما دکتر مرعشی ویزیت کنه واسه  همین من و تو و بابا فواد همینطوری بدون نوبت قبلی رفتیم مطبش و  خوشبختانه تونستیم واسه شما تشکیل پرونده بدیم و دکتر هم شما رو دید  کلی جیغ و داد الکی کردی ...
23 تير 1390

مامانا چیکار کنم؟

  جیگر کوچولوی مامانی امروز ٨ ماهت تموم شد و به سلامتی وارد ٩ ماهگی شدی صبح که بیدار شدی بدنت خیلی داغ بود تب شدیدی داشتی .البته از دیشب حس میکردم گرمی ولی امروز دیگه حسابی تب کردی.پاشویه کردم و استامینوفن بهت دادم و بعد از ظهرم رفتیم دکتر.وقرار شد اگر ظرف ٤٨ ساعت آینده تبت قطع نشد آزمایشاتی رو که دکتر داده انجام بدیم.من قبلا فکر میکردم به دندونات مربوط میشه ولی الان استرس دارم مامانای مهربون شما مورد مشابهی نداشتید؟میشه کمکم کنید؟ به نظرتون چیه؟ ...
22 تير 1390

حرکات جدید

چقدر جالبه!!   یه فکر خوب به ذهنم خطور کرده!!     خسته شدم از نشستن!       باید یه جوری برم پایین...     چطوری ٤ دست و پا حرکت میکردم؟!یادمه تو همین مایه ها بود...!!     موفق شدم...براوو به خودم...!     کجا برم بهتره؟     یه کم خستگی در کنم نه؟...     انگار کسی حواسش به من نیست!!     پس..پیش به سوی میز مورد علاقه ام....   ...
17 تير 1390

کتابفروشی

صدرای زمان در کتابفروشی: آآآآآآآآآآآآه ه ه ...چقدر کتاب اینجاس!! من که فعلا رباعیات خیام رو انتخاب کردم بیشتر با روحیاتم سازگاره! مامی دوست داره دانشمند بشم! البته خواب آلوده و کسلم.کلا این روزا یه جورایی بی حوصله هستم! مامانم میگه یه ذره هم لاغر شدم انگاری...فکر میکنه واسه خاطر دندون در آوردنه           عسل مامان پریروز من و شما و بابا رفتیم کتابفروشی.میخواستیم واسه شما CDهای Your Baby Can Readرو بخریم که پکیج آموزش زبان انگلیسی برای 3ماهه تا 5ساله هاست. شما تو کالسکه نشسته بودی و بابا میگردوندت و من به طبقه بالاتر رفته بودم  برای خ...
15 تير 1390

پیشرفتهای صدرا ی من 1

پسر دلبندم شما دیگه راحت و بدون افتادن ٤ دست و پا حرکت میکنی و هر جا دوست داری میری سرک میکشی...هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا مبارکهههههههههههههه... خیلی خوشحالم  وتازه شما واسه خودت راحت میشینی و بازی میکنی   هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا و یه چیزایی هم به زبون خودت میگی که دد  واضح ترینشونه قربون زبون کوچولوی خوشگلت بره مامانت چقدر آرزو داشتم این روز برسه چقدر انتظار کشیدم عمر مامان الهی که هر روز پیشرفتت چشم گیر تر بشه و روز به روز موفقتر باشی نفس مامی &...
13 تير 1390

پسرک بانمک مامی

  شبیه دانشمندا هستم نه؟   دیگه خوابم گرفته....ببینید خمیازه میکشم! چقدر متعجبم.. .   اینجا کجاست؟   منو بغل کنید تورو خدا کالسکه سواری رو دوست ندارم! اون کیه دیگه؟       اینا عکسهای دیشب صدرای زمان هستش ببینید چقدر با نمکه خاله ها و عمه ها...   ...
11 تير 1390

صدرای من از تولد تا 6 ماهگی...شماره 5

  سیب سبز مامان بازم سلام... خاطرات اصفهان رو واست خلاصه نوشتم ولی یادم رفت بنویسم که اونجا برای اولین بار غذا خوردی!الهی قربونت برم مامی فرنی برنج نوش جان کردی با ولع مامان بزرگت واست برنج خیسوند و هی آبشو عوض کرد و خشکشون کرد و پودرشون کرد و واست فرنی درست کرد انگار خیلی خوشمزه بود.عکستو میذارم واست که دور دهن خوشگلت سفید شده... ساعت ٩شب از اصفهان زدیم بیرون و شما با تعجب به جاده تاریک خیره شدی یه کم هم به بابایی که رانندگی میکرد دقت کردی دوست داشتی کمکش کنی  که هی دستتو میبردی سمت دنده! ولی خیلی زود حوصله ات سر رفت و لالایی کردی و منو بابا فواد هم یک ریز حرف میزدیم و چندجا واسه استرا...
10 تير 1390

برای تو که همه هستی من هستی

  پسرم نازنینم زندگی مامان  گلکم دلبرکم خورشیدکم عسلکم غزلکم جان  شیرینم خواستم که باشی ندیده میخواستمت دلم برای دیدن و شنیدن و داشتنت  دل  دل میکرد حس و حال عجیبی بود هنوز خبری از اومدنت نبود ولی یه روز بی هوا حس کردم که یه بچه تو بغلمه...به جون خودت کاملا احساس کردم لمس کردم حتی وزنش حس میشد صداش حرکاتش ...و اشتیاقم به بودنت و داشتنت بیشتر  شد و بعد از گذشت یک مدت خیلی کوتاه فهمیدم که ایزد یگانه تو رو به من هدیه کرده... ماه بی همتای من صدرای من اومدی و با اومدنت چشممو روشن کردی روح و جان دوباره کالبدم شدی.... همه ی من شدی و همه ...همه...
9 تير 1390